روانشناسی!!!خودشناسی!!!
.سنگی
.آجری
.شیشه ای
.طلایی
.چوبی
آهنی
.کاه گلی
.آتشی؟؟
اول جوابشو بدید بعد برید ادامه مطلب معنیشو ببینید.
منبع: در این دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه دوستت دارد**مها**
ادامه مطلب ...آرزوی من این است که دو روز طولانی ...در کنار تو باشم فارغ از پشیمانی
آرزوی من این است یا شوی فراموشم...یا که مثل غم هر شب گیرمت در آغوشم
آرزوی من این است که تو مثل یک سایه...سرپناه من باشی لحظه تَر گریه
آرزوی من این است نرم و عاشق و ساده....همسفر شوی با من در سکوت یک جاده
آرزوی من این است هستی تو؛ من باشم...لحظه های هشیاری ، مستی تو؛ من باشم
آرزوی من این است تو غزال من باشی...تک ستاره روشن در خیال من باشی
آرزوی من این است در شبی پُر از رؤیا ...پیش ماه و تو باشم لحظه ای لب دریا
آرزوی من این است از سفر نگویی تو...تو هم آرزویی کن اوج آرزویی تو
آرزوی من این است مثل لیلی و مجنون ...پیروی کنیم از عشق، این جنون بی قانون
آرزوی من این است زیر سقف این دنیا ...من برای تو باشم ، تو برای من؛ تنها
آرزوی من این است...آرزوی من این است...آرزوی من این است....
گل من گوش کن عزیزم گلدونت برات می خونهتو کدوم باغ قشنگی ریشه هات زده جوونه
می دونم وسعت گلدون واسه تو کوچیک و تنگ بودبا تموم سادگیهاش واسه من اما قشنگ بود
گل من رفتی و گلدون می خونه برات عروسکتو به آرزوت رسیدی باغ خوشبختی مبارک
اما گاهی من می ترسم که تو اونجا خوش نباشینکنه غصه بیاد و گل من پژمرده باشی
گل من خبر نداری دل گلدونت می گیرهاگه تو پژمرده باشی گلدونت برات می میره
گل من نگو که اونجا دل تو برام می گیرهگل من نگو شکستی گلدونت برات بمیره
نکنه لگد شه ساقه ات زیر پای هر غریبهساده دل نباش گل من که دنیا پر از فریبه
نکنه یه وقت شکستی آخ داره اشکام می ریزهنمی دونی خاطر تو واسه من چقدر عزیزه
-----
----------
-----
جای آن دارد که چندی هم ره صحرا بگیرم
سنگ خارا را گواه این دل شیدا بگیرممو به مو دارم سخن ها
نکته ها از انجمن ها
بشنو ای سنگ بیابانبشنوید ای باد و باران با شما همرازم اکنون
با شما دمسازم اکنونشمع خودسوزی چو من در میان انجمن
گاهی اگر آهی کشد دل ها بسوزدیک چنین آتش به جان مصلحت باشد همان
با عشق خود تنها شود تنها بسوزدمن یکی مجنون دیگر در پی لیلای خویشم
عاشق این شور و حال عشق بی فردای خویشمتا به سویش رهسپارم سر زمستی برندارم
من پریشان حال و دل خون با همین دنیای خویشم
خورشید خانم آفتاب کن/span> ، شبو اسیر خواب کن
مجمر نور و بردار، یخ زمین و اب کن
گلهای باغچه خوابن ، غمری های پیر و خسته
قناری های عاشق ، بال صداشون بسته
فواره های خاکی ، تن نمیدن به پرواز
شمع و گل و پروانه ، جا نمیشن تو آواز
خورشید خانم آفتاب کن ، شبو اسیر خواب کن
مجمر نور و بردار ، یخ زمین و آب کن
مرواریدای نورو ، بپاش تو دامن اب
ما رو ببر به جشن ، گندم و عشق و آفتاب
سوار اسب نور شو ، زمین و اندازه کن
دستمال آبی بردار ، قلبامونو تازه کن
خورشید خانم آفتاب کن ، شبو اسیر خواب کن
مجمر نور و بردار ، یخ زمین و آب کن
خورشید تن طلایی ، زمین برات هلاکه
نگو طلا که پاکه ، چه منتش به خاکه
زمین که عاشق توست ، حیفه تو شب بمیره
حیفه سراغتو از ستاره ها بگیره ، خورشید خانم آفتاب کن
شبو اسیر خواب کن ، مجمر نور و بردار
یخ زمین و آب کن ، خورشید خانم آفتاب کن
شبو اسیر خواب کن ، مجمر نور و بردار
یخ زمین و آب کن
---
دلم گرفته از این شبهای تنهایی
از این روزهای تاریک و غمناک و بارانی
دلم کرفته از این قابهای خالی بر دیوار
از این گل های خشکیده و خاطرات یک دیدار
دلم گرفته از این مردمان پر دروغ و فریب
از این حرفهای تلخ واین روزگار غریب
دلم گرفته از این شعر ها و عاشقانه گفتن ها
از این عطر ها و به یادت شکفتن ها
------------
دلم گرفته از هر چه هست و نیست در دنیا
از آسمان و زمین و تمام آدم ها
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:"متشکرم".
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن 3 بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :"متشکرم " .
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :"قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد" .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم " .
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال ... قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که "بله" رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت " تو اومدی ؟ متشکرم"
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود :
" تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما .... من خجالتی ام ... نمیدونم ... همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ....
ای کاش این کار رو کرده بودم ................."
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم
ز سیلی زن، ز سیلی خور
وزین تصویر بر دیوار ترسانم
....
بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلکنده و غمگین!
من اینجا بس دلم تنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی فرجام بگذاریم.....